مولا جان! میستایمت و میسرایمت،
ستـودنـی که در کـــلام نمیگنـجد؛
ستودن کسیکه اوج پــرواز خیالش
به بلنـدای حقیقت ممـدوح نمیرسد؛
میسرایمت، آنگونه که تــو خدا را؛
نـه...، که تو خدا را دیده بودی، و من
ندیدنـت را به خود، تسلیـت گفتهام؛
میسرایم آنگونه که خود یاریم کنی،
که محال است ذرّه، بسراید آفتاب را؛
علی جان!
واژههـــا مفتخرنــد در بیـان نامت،
که نامت بلند است و مقامت بس والا؛
خــدا را همـه حضـوری و ظهـوری؛
ای تجلّی رَبّ در مربوب! میستایمت؛
ای شرافت، خاکـبوس خلقت ناب تو؛
کعبة حـقّ، سینه چاک ولادت پاک تو؛
عبادت محض، وامـدار سجـادة ترِ تو؛
و صفات شرمسار از توصیف کمال تو؛
ای یعســوب دیــن! زبانم که نـه...،
زبانها الکنـند در بیان مقام بیقـرینت،
و کلمات... قاصرند از شرح اوصاف بی بدیلت؛
والا حضرتــا!
نه گذر زمان را توان نشاندن غبار بر آیینه وجودت بوده،
نه ابرهای عداوت را یارای پوشاندن خورشید فضایلت،
نه ظلمتِ کفر را قوّت فرونشاندن نور بصیرتت بـوده،
و نه حسادتِ حقد را توان فراموشاندن خردورزیت؛
نه جودت نقیض عدلت گشته،
نه عطوفتت مانع شجاعتت؛
حکمت را سیل خروشانی،
و غیرت را گردباد دمان؛
عدالت را شمشیر بُرندهای،
و عصمت را، ... که نگذاشتندش...، نگهبان؛
ای جهالت را خانمانسوز، و ای ظلم را ویرانگر؛
ای تجسّم خداگونـة انسان، ای تندیس عبودیت؛
نه آنگونه که شایسته توست، آنگونه که میتوانم، میستایمت.
.: Weblog Themes By Pichak :.